آخرین اخبار

قالی کاشمر رو به فراموشی است

  روزگاری قالی کاشمر، زبان‌زد خاص و عام بود و نام و چهره‌ای درخشان داشت. نام کاشمر چنان با قالی تنیده بود که هنوز از پس سال‌ها در گوش‌وکنار ایران اگر کسی را بیابید که سری و سِرّی با فرهنگ و هنر قالی‌بافی داشته باشد، نام کاشمر را به زبان می&zw...
کد مطلب : 76
جمعه, 21 بهمن 1401
23 بازدید
نویسنده : مدیریت سایت

 

روزگاری قالی کاشمر، زبان‌زد خاص و عام بود و نام و چهره‌ای درخشان داشت. نام کاشمر چنان با قالی تنیده بود که هنوز از پس سال‌ها در گوش‌وکنار ایران اگر کسی را بیابید که سری و سِرّی با فرهنگ و هنر قالی‌بافی داشته باشد، نام کاشمر را به زبان می‌آورد. البته گاه با آه و حسرتی و گفتنِ «حیف!»

درباره‌ی قالی و روزگار غریبانه‌ی صادراتش بسیاری از نشریات و مجلات و روزنامه‌ها گفته و نوشته‌اند. اما، آن‌ها فقط از قالی گفته‌اند و من می‌خواهم به وجه دیگری از این هنر بپردازم. وجهی که کمتر به آن توجه شده و یا اصلاً توجه نشده است. اگرچه دیگر کاشمر مانند قدیم قالی‌اش رونق ندارد و به‌نوعی می‌توان گفت به انزوا رفته است. به‌قول یکی از نقشه‌کش‌های پیشکسوت قالی در کاشمر، جای قالی کاشمر را، قالی‌های ماشینی گرفت. جای طرح‌های اصیل و بِکر «بته‌جقه» و «کاسه‌کوزه» را، طرح‌های مصنوعی و شلوغ گرفت؛ اما هنوز کسانی در گوش‌وکنار این شهر هستند که دل در گرو قالی و قالی‌بافی دارند. هرچه، سود این کار با توجه به مشقت و سختی کار، چندان نیست، اما این‌کار هنوز کاملاً از رونق نیفتاده است. شاید بتوان گفت که نسل‌های آخر این شهر دل‌مشغول قالی‌بافی‌اند. کسانی که عمرشان را پای قالی گذاشته‌اند و با هر رج که بافته‌اند، خونِ دل هم خورده‌اند.

ساعتِ کاری قالی‌بافی مثل کارهای رسمی نیست. در گذشته چنین بوده که از «گاوگُم» هوا که چشم نخ‌ها را می‌دیده شروع به بافتن می‌کردند و تا «گرگ‌ومیش» هوا که خورشید در پشت کوه می‌رفته یک‌سر می‌بافته‌اند. بی لحظه‌ای تعلل و سهل‌انگاری!

در میان مردم ترشیز برای کسی که در حقش لطف کرده‌اند و به او سخت نگرفته‌اند، کنایتی رایج بود که می‌گفتند: «مگر پشت دار قالی‌بافی فرستادیمت؟» این برایم همیشه سؤال بود که مگر پشت دار قالی‌بافی چه خبر است؟ پرس‌وجو کردم و گفتند: «اگر از دیگر بافنده‌ها عقب می‌افتادیم، با فنر کتک می‌زدند.» فنر، ابزار قالی‌بافی است. چیزی حدود 50 سانت قد دارد و اندازه‌ی یک تیغه‌ی کارد قُطرش است و شبیه به خط‌کشی فلزی است. هم‌چنین بیشتر قالی‌بافان در گذشته دست‌هایشان را حنا می‌کردند. این کار باعث جلوگیری از خشکی و زبری و زمختی دست می‌شده است.

روی دیگر قالی‌بافی در دهه‌های چهل، این بوده که کودکان در این رشته کار را فرامی‌گرفته‌اند. رسم هم بر این بوده که کودک را برای دوسال «اجاره» می‌کرده‌اند. بعضی از قالی‌باف‌ها می‌گفتند: «پدرم به اُستایمان می‌گفت گوشت‌هایش از تو و استخوان‌هایش از من.» این بدین معنی است که همه‌کاره‌ی این کودک تو هستی. اجاره‌بهای یک کارگر در دهه‌ی چهل و پنجاه برای دو سال چیزی حدود 1500 تا 2000 تومان بوده است. دیگر نه بیمه‌ای و نه خورد و خوراک و پوشاکی! این در صورتی بوده که پشت هر دار قالی 12 متری 5 قالی‌باف مشغول بوده‌اند و در همان زمان قالی تا 4000 تومان هم فروش می‌رفته است.

گرچه نمی‌خواهم تاریخ گذشته را در امروز مورد قضاوت و سنجش قرار دهم و آن‌چه نوشته می‌شود، همه در حوزه‌ی فرهنگ شفاهی است. به‌نوعی می‌توان گفت که تاریخ شفاهی قالی‌بافی در کاشمر را مورد بررسی قرار داده‌ و می‌دهم. این نکته را هم باید یادآور شوم که این موضوعات، چون از دهان دو یا چهار قالی‌باف گرفته می‌شود، ممکن است تناقض‌هایی داشته باشد و ممکن است در جایی مبلغ بالاتر یا پایین‌تر بوده باشد. به‌هرروی، آن‌چه ذکر و ثبت می‌شود، بخشی از فرهنگ شفاهی است و هرگز کلّ را در برنمی‌گیرد.

 

قالی‌بافی در کاشمر:

 

قالی‌بافی در کاشمر پیشه‌ای پررونق بوده است. به‌طوری که نگارنده در خاطر دارد که تا همین دهه‌ی هفتاد، در هر کوچه و پس‌کوچه‌ای دکّان‌هایی به این کار اختصاص داده بودند که می‌گفتند «کارگاه قالی‌بافی» است. در میان کوچه که راه می‌رفتیم، صدای کوبیدن قالیِ سرِ دار را می‌شنیدیم که با «دَفَه» رج‌های چیده شده را می‌کوبیدند تا هم‌سر و هم‌سطح شود. گاه هم صدای قالی‌باف‌ها را می‌شنیدم که با موسیقی‌ای خاص، در حال خواندن نقشه‌ی قالی برای یک‌دیگر بودند. یک گفت‌وگوی هنری خاص و زبانی رمزی که فقط خودشان درمی‌یافتند چه می‌خواهند و چه می‌گویند.

قالی‌بافی به روستاهای کاشمر هم راه می‌یابد و یکی از این روستاها، «اسحاق‌آباد» بوده است. اولین نفری که قالی‌بافی را در روستا راه می‌اندازد «حاج حسن خوشدل» بوده است. در این میان علاقه‌مندان دیگری هم پا به عرصه می‌گذارند که سراغشان رفته‌ام!

«حاج عباس اقبالی 1331» و «حاج حسین جهانی 1339» دو هنرمند قالی‌باف در روستای اسحاق‌آباد هستند. ساعتی پای حرف‌هایشان نشستم و از فراز و فرود کار قالی‌باقی گفتند. از رنج‌ها و زیبایی‌های کار و سال‌هایی که صرف کردند تا این کار را فراگیرند. از ساختن رنگ با پوست گردو و پوست انار و یک‌به‌یک رنگ‌هایی که در میان قالی‌بافان رواج دارد.

خاطراتی که خود به‌تنهایی بخشی از تاریخ شفاهی مردم ترشیز است. تاریخ شفاهی «روزگار مردم سالخورده» که در این زندگیِ هزاررنگ چه رنج‌ها از سر گذرانده‌اند. از پیاده آمدن به شهر تا رفتن به کارگاه قالی‌بافی. هرکدام از این خاطرات شرح زندگانی آدمیانی است که در این خاک زیسته‌اند.

در این شماره پرداختن به تمام جوانب کار قالی‌بافی، دشوار و طولانی است. این یادداشت بیشتر جنبه‌ی معرفی داشت تا بدانیم که در پس همین دیوارهای شهر، مردان و زنانی هستند که عمرشان را پای هنر گذاشته‌اند. اگر چه امروز از داشتن یک بیمه هم محروم مانده‌اند و هنوز قالی‌بافان بی‌شماری هستند که بیمه نشده‌اند. امیدوارم راه‌حلی برای این موضوع پیدا شود. چراکه تا حدودی این مسأله به سن و سال هنرمندان مربوط می‌شود و فقط امید آن است که قانون‌گذار راهِ چاره‌ای بیندیشد.