لطفاً به گوشهایمان تَعرُّض نکنید!
کلمهی «تَعرِّض» بهمعنای دستدرازی کردن و یا بهکاری پرداختن است. ما در اینجا بهمعنای «دستدرازی کردن» و یا در تعریفی وسیعتر بهمعنای وارد شدن با زور به حریم شخصی روح و ذهن خود استخدام میکنیم.
وقتی در سطح شهر نگاه میکنیم و در نگاهی کلانتر به تمام شهرهای ایران مینگریم، رستورانها و فستفودهای متعددی میبینیم که مراکز بهداشتودرمان نظارت جدی روی آنها دارند تا به مردم غذای ناسالم و فاسد ندهند. در میان رستورانها هم رقابتی جدی در ارائهی هرچه با کیفیتتر غذاها را شاهدیم. هرکدام تلاش میکنند ما را مجاب کنند که مواد اولیهی مرغوبی را استفاده میکنند؛ چراکه مردم برایشان مهم است چه غذایی مصرف میکنند و مراقبت ویژهای دارند تا مبادا به بیماری و مسمومیّتی دچار شوند. از سوی دیگر ممکن است غذایی از لحاظ بهداشتی کاملاً سالم باشد و کسی دچار مسمومیّت نشود؛ اما، از نظر طعم و مزه و رنگولعاب چندان دندانگیر نباشد. مشتری چه میکند؟ نهتنها دیگر از آن رستوران خرید نمیکند، بلکه به دیگران هم هشدار میدهد که از آن رستوران هیچغذایی نخرند تا مبادا از لحاظ اقتصادی متضرر گردند.
تا اینجا کسی منکر این نیست که برای تهیّهی غذای جسم اولوّیتش همواره کیفیت مطلوب و خوب است و هرچیزی را نمیخرد و نمیخورد؛ اما اگر قرار باشد ما جامعهای بیمار داشته باشیم، ابتدا نیازمند آنیم که خوراک مردم را تغییر دهیم. بهعنوانمثال سالهاست پزشکان و متخصصان تغذیه دربارهی نوشابههای گازدار، مواد نگهدارنده، روغنهای سرخکردنی و غذاهای فستفودی هشدار میدهند و همچنین بیماریهای متعددی هم از قبیل گرفتگی عروق و بیماریهایی همچون دیابت و کلسترول و... افزایش یافته است...
اما دربارهی موسیقی، شعر، کتاب، فیلم، کسی نگران سلامت روح و ذهنش میشود یا نه؟
من چارهای ندارم جز اینکه یادداشتم را طولانیتر کنم و آنچه به ذهنم میرسد و در حد بضاعتم است، شرح دهم تا موضوع کمی شفافتر منتقل شود. در جامعهی ما همواره دو مسیر بیشتر وجود نداشته و ندارد! یا سیاه و یا سفید؛ یا خوب یا بد! هرگز راه سومی را نتوانستیم تجربه کنیم و شاید هم نخواستهایم. اگر سابقبراین ما میان همین سیاه و سفید و خوب و بد، مرزی معیّن داشتیم، امروزه آن خطِ مرزبندی هم از میان رفته است. یک دلیل واضح برای از بین رفتن این مرز، تکثر نظریّات توده است. این نظرّیات گرچه گاهی از روی احساساتِ پاک مخاطب نشأت میگیرد؛ اما، عدهای سودجو و تشنهی شهرت از آن بهنفع خود سود میبرند.
هر انسان در دورهی زیست خود، نقش تاریخی خود را ایفا میکند. درواقع، بهبیان دیگر باید بگوییم که هر اثری که امروز تولید میشود، بخشی از حافظهی تاریخی را ثبت میکند. حافظهای که میتواند، آیندگان را بهدنبال بررسی و تدقیق در رفتارها و هنجارهای اجتماعیفرهنگی رهنمون شود. بهاعتقاد من، هر اثر فرهنگیهنری نمایندهی تاموتمام خردورزی و اندیشهی جامعهی امروز است که برای آیندگان بهیادگار خواهد ماند. موسیقی و هر اثر هنری_ که در اینجا من فقط دربارهی موسیقی صحبت میکنم_ تأثیر زمانشمول دارد؛ تأثیری که امروز روی مخاطب میگذارد و البته رفتار جامعه را میتواند تغییر بدهد. چنانکه امروز در بخش اعظمی از جامعهی جدید و نسل جوان شاهدش هستیم. اگر بخواهیم برای جلوگیری از اطناب کلام، از وجه تأثیر تاریخی هنر درگذریم، تأثیر امروزیاش را میتوانیم مورد توجه قرار دهیم.
موسیقی مبتذل، تعرُّضی واضح به شنوایی من است:
وقتی صحبت از موسیقی مبتذل میکنیم، ممکن است که نظر بسیاری معطوف به موسیقیهایی نظیر «رپ» و «راک» و... گردد؛ این در صورتی است که میتواند یک موسیقی سنتی هم با سازهای ایرانی هم بهمبتذلترین شکل ساخته و نواخته شود. درواقع ابتذال در موسیقی صرفاً فقط نوع ساز یا سبکی خاص نیست. ابتذال، گونههای مختلف دارد که شعر، عدمتفکر در ساختار موسیقایی، برخی نوآوریهای مندرآوردی میتواند زیرمجموعهی ابتذال قرار بگیرد.
عموماً یک آهنگساز قبل از هرچیز توجهش را روی شعر معطوف میدارد و سعی میکند تا اندیشهی موجود در شعر را کشف و آن را در قالب نتهای موسیقی تکمیل کند. این فرآیند باعث میشود تا ما با یک اثر هنری مطلوب مواجه شویم. ممکن است در مقابل این حرف جبههگیری شود که چه کسی مرز خوبی و بدی را مشخص میکند؟ که البته این از آن حرفهای بیپایه و اساسی است که گویندگان آن، هیچ استدلالی برایمان نمیآورند و بیشتر یک مغلطهی شبهروشنفکرانه در حد پشتِ میزهای کافه است.
یک هنرمند نمیتواند بدون ادراک کامل شعر_که البته شعر خودش یک جریان مستقل و مفصل است و یک آهنگساز باید اِشراف کامل بر ادبیات داشته باشد_ اقدام به ساخت موسیقی کند. تنها هنرمندی میتواند اثری ماندگار تولید کند که باتوجهبه شعر، فضای قطعه، نوع سازها، جملهبندیها، اندیشهورزی در یک قطعه را درست انتخاب کند.
موسیقی ناسالم، مانع بالندگی اندیشه:
چه بخواهیم و چه نخواهیم، موسیقی جزوی از زندگی بشری است. از موسیقی طبیعت گرفته که صدای باد لابهلای شاخههای درختان است و یا صدای پرندگان و هزاردستان و یا صدای زیبای آب و آبشاران و چه موسیقیهایی که توسط انسان ساخته و پرداخته میشود و عرضه میگردد. این موسیقیها بهطور ناخودآگاه بر روان انسان تأثیر میگذارد. امروزه پژوهشگران و محققان بر این باورند که موسیقی در شکلدهی اندیشه در کودکان مؤثر است و موجب ایجاد هیجان و خلاقیّت در آنهاست؛ اما، چه نوع موسیقیای میتواند چنین اندیشهای را شکل دهد؟
در بیشتر مواقع شاهد بودهام که مادران برای ساکت کردن کودکشان موبایل خود را روشن کردهاند و کنار گوش کودک گذاشتهاند؛ این کار البته در بیشتر مواقع با بیتوجهی به محتوای آن موسیقی بوده است. در تعریف آن نوع موسیقی عموماً میگویند «قشنگ» است. در بارهی وجه زیباشناسانهی هنر، نظر «شوپنهاور» دارای اهمیت است. او در کتاب «هنر و زیباشناسی» میگوید:
«عنوان قشنگ معمولاً به چیزهای زیبای _شوخ وشنگ_ اطلاق میشود و چون مفهومی است که تعریف مشخصی ندارد، در موارد بیش از حد زیادی استعمال شده است. بهنظر من باید آن را ترک کرد بلکه بهکلی مردود دانست. من طبق تعریفی که قائل شدهام، عقیده دارم که در محیط هنر دو نوع _قشنگ_ وجود دارد که هیچکدام شایستهی هنر نیست.
از آنجا که در هر دو چیز (زیبایی و قشنگی) عکسِ یکدیگرِ هر یک از آنها معنی دیگری را روشن میکند، ممکن است اینجا گفته شود که عکسِ والا چیزی است که در همان نظر اول بگوییم والا نیست، یعنی چیز قشنگ.» (هنر و زیباشناسی، آرتور شوپنهاور)
اساساً هرکار قشنگ نمیتواند والا و زیبا باشد و حتیٰ بهاعتقاد شوپنهاور نمیتوان آن را هنری والا دانست. نوعی از هنر وجود دارد که یهعنوان مثال یک نقاش سعی میکند در نقاشی خود عکس میوهها و غذاهای یک سفره را بکشد؛ این کار میتواند قشنگ باشد... اما نمیتواند نقشی والا ایفا کند.
موسیقی مدرن و تصویرهای ذهنی:
مدرن و مدرنیّته از آن دسته تعریفهایی است که امروزه دچار تشتت و سردرگمی است. امروز، به تعداد تمام کارهای سطحی و مبتذل میتوان تعریفهای جدی و عمیق مطرح کرد؛ اما واقعاً آنها عمیق و جدیاند؟ مخاطب در میان نظریّات متعدد سردرگم میشود و نمیتواند سره از ناسره را تمیز دهد. مخاطب نهتنها نمیتواند چنین کاری انجام دهد؛ بلکه سطح اندیشهورزیاش نیز در میان آندسته از موسیقیهایی که قرار است نمایندهی تفکر طیفی خاص باشد، تنزل پیدا میکند.
مدرن را از کجا میتوان مورد بررسی قرار داد؟
«سدهی بیستم، شاهد تحولاتی انقلابی در موسیقی، بهاضافهی شبهانقلاباتی در جهت گسستن پیوندهایی در این هنر بوده است که موجب معنیدار شدن آن میشود. این طنز، بازتاب تاریخ اجتماعیِ سدهی بیستم نیز هست. در این سده، تحولات پردامنهای در زمینهی علوم و تکنولوژی رخ داد که تماماً چشماندازهای تازهای برای غلبهی انسان بر طبیعت و برآوردنِ نیازهایش گشوده است. ولی در بخش بزرگی از جهان، کاربست این یافتهها و دانشها مایهی نومیدیِ بسیاری از انسانها دربارهی آیندهی سرنوشت خویش شده است.» (بیان اندیشه در موسیقی، سیدنی فینکلشتاین، ترجمه: فرامرزی، محمدتقی، مؤسسهی انتشارات نگاه، 1381)
با این نگاه میتوان بر آن عقیده پای فشرد که موسیقی و در نگاهی وسیعتر هنر، نمایندهی تامّوتمام تاریخ بشریِ دورههاست و هیچ دوری و گسستی نمیتواند از جامعهی انسانی داشته باشد. موسیقی در زندگی بشری از جنبههای مختلفی میتواند مورد بررسی قرار گیرد. حتیٰ موسیقی در میان انسانهای اولیه نیز رواج داشته است؛ سیدنی معتقد است:
«در زندگی انسان اولیه، آوازها و رقصهای گوناگون وجود داشتند که هرکدام در جایی بهکار میآمدند_ در شکار، جنگ، کِشت، برداشت، قایقرانی، عشقبازی، یا لالایی گفتن برای بچهها. کاربرد این گونه الگوهای مشخصِ موسیقایی در فعالیتهای اجتماعی انسانها پیدایش تصویرهای انسانی در موسیقی یا توانایی الگوهای موسیقایی به برانگیختن تصویرهایی از کارهای گوناگون و هیجان پیوسته با آنها انجامید.» (همان)
اساساً «رشد و تکامل درازمدت آزادیِ انسان به کشف قوانین دنیای خارج و توانایی کاربرد این قوانین برای رسیدن به هدفهای انسانی بستگی دارد. هرگامی، امکانات تازهای برای انسان و آگاهی تازه از آنچه زندگی میتواند باشد، فراهم میآورد؛ و بدینترتیب تغییراتی در روان یا زندگی درونی او بهدنبال دارد.
بدینسان، هرتغییری در شرایط خارجی زندگی موجب تغییراتی در زندگی همنوعانش میتوانند کارهایی در دنیای خارج انجام دهند، این دریافت موجب دگرگونیِ شناخت ایشان از خود میشود. جامعه، شخصیتها را از روی قالب نمیسازد و کسی نمیتواند برای تحقق آزادی و تکاملِ خودش از امکانات جامعه فراتر رود. نشاندادن این دگرگونیهای زندگیِ درونی آدمیان و اینکه زندگی در فلان جامعهی خاص چه معنایی دارد، از وظایف هنرها بوده است.
موسیقی، اینگونه زندگی درونی انسان را به کمک آنچه میتوان «تصویرهای انسانی» یا «چهرههای انسانی» نامید، نشان میدهد. موسیقی فقط در اثرِ آمدن یک صدا از پی صدای دیگر ساخته نمیشود؛ بلکه گونهای از توالی صداها که گوش بتواند آنها را بهصورت یک کلِ واحد دریابد؛ مانند عبارتی موزون یا نوایی خوش، موجب پدید آمدنِ موسیقی میشود. این واحدها همان «چهرههای انسانی»اند، زیرا حالتهای ذهنی خاصی در آدمی برمیانگیزد.» (همان)
با چنین رویکرد و تعریفی نمیتوان موسیقی و هنر را از جامعه جدا دانست و از کنارش بهراحتی عبور کرد. شاید بتوان با چنین تعریفها مرزی میان مبتذل و غیرمبتذل ترسیم نمود تا بهتر بتوان هنر را درک و به نسل بعد منتقل کرد.
نوشتن نظر:
ارسال پاسخ