آخرین اخبار

به‌جرأت می‌تونم بگم!

  ما در برهوت زندگی گرفتاریم. در کوچه‌پس‌کوچه‌هایش چنان سرگردانیم که دیگر نمی‌دانیم کدام راه درست است و کدام راه غلط. گرچه حقیقت هم‌چون آفتاب روشن است... یک‌هفته‌ی تمام وقتم را گذاشتم و در فضای مجازی گشت زدم. اکسپلور و پست&zwnj...
کد مطلب : 153
چهارشنبه, 08 شهریور 1402
9 بازدید
نویسنده : حمید ضیایی

  ما در برهوت زندگی گرفتاریم. در کوچه‌پس‌کوچه‌هایش چنان سرگردانیم که دیگر نمی‌دانیم کدام راه درست است و کدام راه غلط. گرچه حقیقت هم‌چون آفتاب روشن است...

یک‌هفته‌ی تمام وقتم را گذاشتم و در فضای مجازی گشت زدم. اکسپلور و پست‌های مختلف را دیدم و خواندم. در میان گشت‌زنی‌هایم  در یک‌ساعت حدود 50 پست اینستاگرامی را دیدم. پس از یک ساعت تلاش کردم به‌یاد بیاورم اولین پستی که دیدم چه بود. چیز چندانی از آن به‌خاطرم نمانده بود. در میان پست‌های اینستاگرامی توجهی هم به پست‌های خارجی داشتم که عموماً توسط افرادی، ترجمه‌های سطحی و ضعیف شده بود. می‌توانم بگویم ترجمه‌های مبتذل و از لحاظ زبانی بسیار سست و ناهموار و کج‌تاب.

در این میان آن چه توجهم را جلب کرد، برجسته بودن چند دسته از پست‌های اینستاگرامی بود. نمی‌توانم دسته‌بندی دقیقی ارائه کنم، اما آن‌چه بیش از همه بازدید شده بود، روانشناسی، طنز و هزل، جملات نوشتاری در قالب عکس‌نوشته که عموماً عاشقانه‌های هزل‌آلود بود و خالی از کلمات رکیک نبود، نصحیت و اشتراک‌گذاری تجربیات، آموزش آشپزی بود.

درباره‌ی روان‌شناسیِ رایج در فضای مجازی، بعضی پست‌های خارجی نظرم را بسیار جلب کرد. خانم یا آقای روان‌شناس خارجی حرفی را زده بود که عیناً همان را از زبان روان‌شناسان مجازی ایرانی در قالب مراجع و مشاوره‌های شخصی بیان می‌شد. این‌روزها کپی‌برداری از روی حرف‌ها هم تبدیل به یک پدیده‌ی نو شده که هرکس می‌خواهد با بیان آن حرف‌های سطحی اثبات کند که تحقیقات خودش بوده و شخصاً آن را تجربه کرده است. این پدیده به اسم روان‌شناسی در فضای مجازی چنان آشفته است که دیگر جایی برای دوکلام حرف حساب نمانده.

دیگر وجه نگران‌کننده‌ی روان‌شناسی مجازی، مشاوران مجازی است. دقت داشته باشید که در چند صفحه (اسلاید) چند گزینه از مشکلات روانی را می‌نویسند و در پایان اضافه می‌کنند: «اگر فلان علایم را دارید شما پارانوئید یا فلان علایم را اگر دارید شما افسرده هستید.»

به یکی از این روان‌شناسان زردِ مجازی از سر کنج‌کاوی پیام دادم و نوشتم من تمام علایمی را که نوشته‌اید، دارم؛ چه باید بکنم؟ در پاسخ به‌طور بسیار خلاصه نوشت: «شما افسرده و پارانوئید هستید. برای مشاوره و وقت‌گرفتن با شماره‌ای که روی صفحه قرار دارد تماس بگیرید.»

از این استاد روان‌شناسی پرسیدم چه‌طور توانستید به این سرعت بیماری مرا تشخیص بدهید؟ در این مدت اندک، پزشکان حاذق هم از تشخیص سرماخوردگی عاجزند! شما چه‌قدر استادنا هستید و چه نعمتی خداوند نصیب ما کرده که چنین روان‌درمان‌گران مجربی را هدیه آورده و «خیلی خوش‌حالم از این‌که تو به‌دنیا اومد..» پرسیدم: مگر برای درمان اختلالات روانی شما نیاز به زمان ندارید تا در مدتی مشخص تمام جوانب روحی، آسیب‌های کودکی، خلأها، لغزش‌های زبانی، کلمات کلیدی، تغییرخُلق و... را مورد بررسی و مدّاقه قرار بدهید؟‌ به همین زودی تشخیص دادید و قرار است نوبت مشاوره هم بدهید جهت درمان؟‌ آن‌هم تلفنی؟ مگر روان‌درمان‌گر نباید با بیمارش ارتباط چشمی برقرار کند و تمام حالات و حرکات بیمار را بررسی کند؟ پاسخی نیامد و باز از شمّ خبرنگاری که شاخصه‌اش پوست‌کلفتی است، استفاده کردم و پرسیدم: «ممکن است حداقل هزینه‌ی جلسات مشاوره‌ی تلفنی را بفرمایید؟» پاسخ کوتاه دیگری آمد: «هزینه‌ی جلسات، مصوب است و هر جلسه 200 هزارتومان.» از جایی که ما زیاد سؤال می‌پرسیم باز پرسیدم: چند جلسه حداقل و حداکثر لازم است: «بستگی به روند درمان دارد.»

استاد روان‌شناسِ ما که مشخص بود از سؤال‌ها دارد کلافه می‌شود، با فرستادن یک گل قرمز زیبای مجازی به این خبرنگار روان‌رنجور گفت: «بسّه دیگه بابا! من بیکار که نیستم جواب تو رو بدم. من باید کلی محتوای دیگه بسازم که مگر چارتا مریض‌تر از تو گیرم بیاد...»

یک هفته صفحه را دنبال کردم و تک‌به‌تک پست‌ها‌ و استوری‌هایش را بررسیدم. چیز خاصی برای ما که در طول روز با هزار مشکل و دغدغه دست‌وپنجه نرم می‌کنیم نداشت و بیشتر حول‌محور جملات مختصر و بریده‌ و کوتاه‌شده‌ی انگیزشی می‌چرخید و در لابه‌لای همان استوری‌ها از عبارت‌هایی هم‌چون: «دانشمندان تانزانیا در تحقیقی شبانه‌روزی دریافتند که فلان بیماری از فلان چیز به وجود می‌آید» و «دانشمندان دانشگاه هاروارد در تحقیقی که به‌مدت 45 سال صیح زود انجام داده‌اند دریافته‌اند که فلان شده و بهمان شده...» از همین حرف‌های صدمن یک‌غاز تولید و منتشر می‌‌کنند و تعداد دنبال‌کننده‌ها هم بالای 50 هزار و 100 هزار نفر بود و خدا می‌داند انتهای آن مشاوره‌ها چه می‌شود.

 

پست‌های دیگر هم اوضاع بهتری نداشت و ناگهان یکی می‌آمد جلوی دوربین و می‌گفت: «اگه می‌خوای بدونی چه‌طور با همسرت رفتار کنی این پست رو لایک کن و کامنت بذار تا بهت بگم...» تعداد کسانی که می‌خواستند بدانند چه‌طور با همسر خود رفتار کنند خیلی زیاد بود و کامنت‌ها آن ‌قدر زیاد بود که شاخ از سر و دُم از پس در می‌آوردم. از خودم پرسیدم اصلاً این بابا که می‌خواهد به ما یاد بدهد چه‌طور با همسرمان رفتار کنیم، ازدواج کرده یا نه؟ د ر پایان هم استاد بزرگوار فرمودند: «این پست رو بفرست برای کسی که بهش احتیاج داره.» نگاهی به تعداد بازنشرها انداختم و دیدم ای‌دادِبیداد! چه همه انسان محتاج شناسایی شده‌ است.

در پست‌های دیگر ناصحان مشفق هرچه در طی سال‌ها زندگی‌شان تا سن 18-19 سالگی آموخته بودند، در طَبَق اخلاص نهاده بودند و حاتم‌بخشی می‌کردند که از این همه سخاوت و بخشندگی اشک شوق در چشم‌هایم حلقه زد.

استادان ناصح مشفق که هرچه می‌فرمودند و ما نباید بهانه می‌گرفتیم و می‌پذیرفتیم می‌گفتند: «اون‌چه توی 8 سال یاد گرفتم، می‌خوام توی یک‌دقیقه بهت یاد بدم!» انگشت تحیّر بر دهان گذاشتم و گزیدم که: «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/ به غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد...» استاد می‌فرمودند فلان کار را نکن و بهمان کار را بکن و همراه غذایتان هم دوغ یا نوشابه نخورید لطفاً...

 برجسته‌تر از همه، سخنان دُرّ و دردانه‌ی سلبریتی‌ها بود! یک عبارت کلیدی در میان این قشر از ما بهتران رایج است! «به‌جرأت می‌گم بهتون...» کمی مکث کردم و دیدم بزرگان و فلاسفه در دم مرگ گفتند: «دانستم که نمی‌دانم...» بعد این جماعت چه‌طور می‌توانند به‌جرأت حرف بزنند؟

آن‌چه در این میان نادیده گرفته می‌شود شرایط فردی هر انسان است و در نهایت یک نسخه‌ی عمومی برای کلیّت جامعه می‌پیچند و هدفی هم جز لایک و فالور ندارند.

 

حرف‌های سطحی مانع خردورزی:

 

جامعه‌ی امروز و طبق شواهد مجازی، جامعه‌ی جهانی، امروز با پدیده‌ی سطحی‌نگری مواجه شده است. خود را در معرض هجوم اطلاعات متعدد قرار داده است و در پایان دست‌خالی اینترنت را خاموش می‌کند و به زندگی واقعی خود بازمی‌گردد.  

تولید خبرها و محتواهای متعدد موجب سرگردانی و سلب‌اختیار در انتخاب درست و تصمیم‌گیری درست می‌گردد. مخاطب در مواجهه با هجوم خبرها و محتواهای متعدد، قدرت تحلیل خود را از دست می‌دهد و در واقع باید بگوییم که اختیار خود را به‌دست رسانه‌های متعدد می‌دهد و نمی‌تواند انتخابی را به‌درستی انجام دهد. محتوا، در مرحله‌ی اول باید دارای ریشه و اصل و بنیان درست باشد که بتوان به آن تکیه یا استناد کرد؛ اما امروزه شاهد آن هستیم که چیزهایی مورد استناد قرار می‌گیرد که هیچ بن‌مایه‌ی اصولی و درستی ندارد.

وقتی صحبت از سواد رسانه‌ای می‌شود، می‌توان اشاره به این موضوع داشت که مخاطب بتواند سره از ناسره را تمییز دهد؛ ورنه، این‌که من در رسانه‌ی خودم بگویم حرف درست را می‌گویم، باز هم در حال محدود کردن مخاطب به یک مطلبم! پس ابتدا باید سواد رسانه‌ای را از پایه شرح داد و رسانه را به‌درستی معرفی کرد. احساس می‌کنم در سیستم آموزشی ما، خلأ چنین آموزشی به‌سختی احساس می‌شود.