خاموشی پیشکسوت پرده خوانی ترشیز
روزگاری در شهرمان، یکی از سرگرمیهای مردم، جمع شدن در میدانها و زمینهای خالی برای دیدن معرکهگیران و تعزیهخوانان و پردهخوانان بود. پردهخوانی در تاریخ و فرهنگ ایران و ایران پس از اسلام ریشهدار است و البته نمیخواهم در اینجا به تاریخچهی آن بپردازم.
در گذشته هرگاه به سیدمرتضی برای تفرج و زیارت میرفتیم، دو پردهخوان را میدیدیم که در کنار یکدیگر مشغول نمایش دادن هستند. یکی دوریش دانشپژوه و دیگری درویش عارف! مردم را دور خودم جمع میکردند و برایشان مقتلخوانی میکردند و داستانهای متعدد مذهبی میگفتند. پس از سالها و با ظهور تکنولوژی و دور افتادن نسل جدید از این هنرمندان، سراغشان رفتم و در خردادماه 1399، شمارهی 289 ، با عنوان «آخرین نسل پردهخوانان» یادداشت و گفتوگویی از سه پردهخوانان منتشر کردم. متأسفانه با خبر شدم که یکی از این پردهخوانانِ پیشکسوت در سکوت خبری و فرهنگی درگذشته است.
درویش عارف، از پیشکسوتان پردهخوان، متولد 1315 در شهرستان خلیلآباد و درگذشته به تاریخ 13/7/1401 است. خبر درگذشت درویش عارف برایم غمانگیر بود. هرکدام از این عزیزان و بزرگان را که از دست میدهیم، در واقع بخشی از هوّیت فرهنگیتاریخی منطقه را از دست دادهایم. برای کسی چون من که در زمینهی فرهنگ شفاهی فعالیت میکنم و حوزه ی مطبوعات را هم برای چنین مقصد و مقصودی برگزیدهام، این ضایعهها بسی غمافزاست. بارها گفتهام که پیشکسوتان، پیران و موسپیدان گنجینهای گرانبها و حافظهی تاریخی عصر خودند. حافظهای منحصربهفرد که با خاموشیشان، دیگر هیچ دسترسی به دانستههایشان نیست. درویش عارف نهتنها حافظهای تاریخی، بلکه یک حافظهی برجستهی فرهنگیهنری بود. گرچه این اواخر که سراغ ایشان رفتم، حافظهی گذشته را نداشتند؛ اما باز هم توانستم چیزهایی از ایشان ثبت و ضبط کنم که گرچه اندک است، اما شمّهای خواهد بود برای آیندگانی که فرضاً دل به فرهنگ گذشته بسپارند.
درویش عارف، مرد آرام و نیکخویی بود. این را نه از اینکه حالا درگذشته است، میگویم! این را میتوان به شهادت بسیاری از مردم خلیلآباد آزمود. مردی مؤمن و پایبند به اصول اخلاقی و اعتقادیاش! در همان مهمانیای که در منزل ایشان بودم، میگفت: «ما یک عمر نمک امام حسین را خوردیم». اصطلاحات و کنایات و دعاهایی که بهکار میبرد، منحصربهفرد بود. یک روز برای فرزند روحانیاش دعایی میکند. حاج شیخ علی عارفیان برایم تعریف میکرد که یک روز پدرم در حقم چنین دعایی کرد: «خدا جلوهات را زیاد کند و وقتی میگویی یاالله! خدا در جوابت بگوید: جان؟!» الحق دعای زیبایی است. دعایی توأم با نگاهی عرفانی. این پاسخی است که عاشق از معشوق توقع دارد. عاشقی که سالها سنگ معشوقش را به سینه زده و جلی و خفی نامش را برده است. مگر میشود آن معشوق، آن یگانه، پاسخی به این همه عشق عارفانه و عاشقانه ندهد؟ وقتی انسانی اینچنین عاشق و شیفتهی یک معشوق میشود، همه چیز برایش میشود «او». عاشقانه میگوید: «رِضاً بِقضائک». چرا که میداند و یقین دارد که تنها او در همه حال مدافع و مراقب جسم و نفس اوست. «إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»(سورهی مبارکهی حج، آیهی 38) این وعدهای است که خداوند داده است و مگر او خلف وعده میکند؟
درویش عارف، در 14/7/1401 به خاک سپرده شد. اما بیشک نام و یادش تا همیشه جاودان خواهد بود. بسیاری از پژوهشگران و محققان حوزهی تعزیهخوانی و پردهخوانی دربارهی او نوشتهاند و از او گفتهاند. ما، بخش دیگری از فرهنگ شفاهی خود را به خاک سپردیم. بخش مهمی که از دل تاریخ آمده بود و تا سالها به حرفها و معرکهگیریهایش گوش و دل سپرده بودیم. ما، انسانهای ناسپاسی نبودهایم. ما فقط بیش از حد غرق در دنیای پوشالی مدرن شدیم. آنقدر که امروز از یاد بردهایم که آن حکایتها و داستانهای مذهبی و افسانههای مار دو سر، حافظهی تاریخیفرهنگی ما را ساخت، بیآنکه بهیادآوریم، سازندگان این حافظهی تاریخی در عزلت و سکوت جامعهی فرهنگی ما چشم از این جهان فروبستند.
درویش عارف، سبک و شیوهی اجرای خودش را داشت. از 15 سالگی پردهخوانی را آغاز کرده بود. ابتدا نزد پدربزرگش کربلایی حسین عارفیان و پس از آن نزد محمدعلی صولت، ددرویش پروانه، کربلایی محمدعلی، کربلایی حسن و حاج صادق پردهخوانی را ادامه میدهد. سبک و شیوهاش به سبک قدما بود و روایتهایش ساده و صریح بود. توجه و تمرکزِ پیرامونِ مجلس مورد روایت و صورتهای نقاشی شدهی آن و اشارههای مکرر با چوب به چهرهی اشقیا و با دست به شمایل اولیا، سبک و شیوهی قدماست که دوریش عارف در اجراهایش از آنها بهره می جست.
صاحب دو پرده بود و یکی از پردهها، اثر استاد حسین همدانی بود که آن را زمان حیاتش وقف هیئت مذهبی کرده بود.
در این میان امیدوارم، ادارهی میراثفرهنگی خلیلآباد، جهت مرمت، حفظ و به نمایش گذاشتن آن پرده، قبل از آنکه آسیب جدی ببیند، اقدام عاجل انجام دهد.
حمید ضیایی
نوشتن نظر:
ارسال پاسخ