کتاب ماه کوثر
شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست، آنها بدون کتاب و عکس هم دیدنی و خواندنی هستند. اما همانطور که مقام معظم رهبری ، همیشه تأکید بر زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا دارند، ما از جهت تلنگری برای خودمان، باید از شهید بگوییم و بنویسیم .
ما اعتقاد راسخ و قلبی داریم که شهدا زنده اند ، وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ....
لذا شهدا در بین ما زندگی می کنند و گاهی به فراخور زمان، به جهت روشن شدن مسیر، نشانه هایی را برای ما می فرستند. نوشتن برای شهید هم نشانه است که فقط و فقط خود شهید آن را در مسیر زندگی ما قرار می دهد که راه را گم نکنیم.
من در زمان شهادت پدرم، سه ماه بیشتر عمر نداشتم و هیچگونه ارتباط عاطفی و یا خاطره ای از پدرم ندارم. اما در طول این 36 سال عمر، وجود و حضور پدرم را در لحظه های سخت زندگی حس می کردم. شاید پدرم حضور فیزیکی در کنار من نداشت، اما هرگاه احساس می کردم به پدرم نیاز دارم، با یک نشانه ای آرامش را به من هدیه می داد. نمی دانم ، شاید روزی هم لازم باشد از این اتفاقات بنویسم .
کتاب ماه کوثر مجموعه ای از خاطرات نوشته و نانوشته بصورت پراکنده که در پرونده های گوناگون بسیج و سپاه پاسداران بود و خاطراتی که در سینه همرزمان جامانده بود، با همت سرکار خانم صاحب الزمانی گردآوری شد و در مجموعه حاضر به چاپ رسید.
کتاب ماه کوثر ، شروع و آغازی بود برای نوشتن از شهید، در طول این چند سال اخیر که بنده با این کتاب و مجموعه آثار درگیر بودم، اتفاقات زیادی افتاد که نشانه هایی از شهید بود برای تکمیل این مجموعه . همرزمان شهید که بعد از سی و چند سال توفیق آشنایی با آنها را داشتم . دست نوشته های شهید ، نوارهای صوتی و خیلی از خاطراتی که جای آنها در این کتاب خالی است .
امیدوارم این مسیر و حرکتی که آغاز شده است، با کمک خود شهید و تمامی عزیزانی که علاقه به کار برای شهید دارند، به مجموعه کاملتری در چاپ های بعدی تبدیل شود.
در اینجا قسمت هایی از کتاب را با هم می خوانیم:
روایت همسر شهید، فاطمه راد
جشن عروسی مان در عین سادگی ولی باصفا برگزار شد عروسی در روستایی با صفا که مردمانش همه یکدل و مهربان بودن سر گرفت بعد از جشن عروسی به خانه عمه رفتیم و در دوتا اتاق که از قبل برای زندگی کردن ما در نظر گرفته شده بود زندگی پر از عشق و علاقه مان را آغاز کردیم هرگز آن روزهای شیرین و پر خاطره از ذهنم بیرون نمی رود زندگی مان گر چه ساده بود، مملو از عشق و محبت بود محمد علی مردی بود که توصیف خوبی هایش برایم بسیار دشوار است و بارها و بارها خداوند را شاکر می شوم از داشتن مردی که نه تنها برای زندگی خودش یه قهرمان بود برای کشورش هم دلاوری هایی به خرج داد که هنوز هم یاد و خاطره آن ها چشمان همرزمانش را بارانی می کند خداوند مردی را قسمت و روزی ام قرار داد که روزی آسمانی شد، چون اهل زمین نبود و کارش و خلق خوی اش به انسان های زمینی نمی مانست ولی حیف و صد حیف که عمر این وصال بسیار کوتاه بود
روایت فرزند شهید،دکتر محمد صادقی -کلاس چهارم ابتدایی بودم. پدرم همیشه در جبهه بودند و همیشه با جای خالیشان زندگی می کردیم و حتی وقتی که به مرخصی می آمدند ما یک دل سیر ایشان را نمیدیدیم. یا مشغول آموزش و جمع آوری نیرو بودند یا در حال سرکشی به خانواده شهدا بودند و ما تقریباً به این وضع حاکم بر زندگی مان عادت کرده بودیم. پدرم را خوب به یاد می آورم که با چی خضوع و خشوعی دعا می خواندند «اللهم ارزقنی شهادت فی سبیلک» که با التماس از خدا ایشان درخواست شهادت می کردند تا بالاخره روزی فرا رسید که ایشان روزی خور خوان گسترده خداوند شدند
روایت همرزم شهید قاسم میان بندی: در جایی که حاج محمد علی حضور داشت تفرقه معنا و مفهومی نداشت حاجی همین که احساس میکرد که کسی یا چیزی دارد مابین بچه هایش رخنه ایجاد میکرد می کند، فورا شخصا اقدام میکرد و بچهها را دور هم جمع می کرد آنها را از تله ای که دشمن جلوی پای یکایک شان گذاشته بود می ترسانید حاجی می گفت که مکر دشمن از آتشی که وقت بی وقت بر سرمان می ریزد بدتر است و ما باید آگاهانه برخورد کنیم و نگذاریم که دشمن به هدف و مقصود خود دست یابد
روایت همرزم شهید محمد اسماعیل رسولی : یکی از بارزترین و به نام ترین کارهای حاجی همان دژی بود که روی جاده خندق احداث کرد. جاده را از طرف دشمن بعثی منهدم کرده بودند و پیش از رفتن حاجی به آن جا اصلاً غیر قابل تصور بود تمام نیروهایی که آنجا با حاجی کار کرده بودند میگفتند که حاجی دارد از جان مایه میگذارد تمام کارها باید در شب صورت میگرفت وسایل و حتی کیسه های خاک را باید روی دوششان حمل میکردند و بالاخره با همت و تلاش زیاد دژی ساخته شد که تا آخر جنگ هم کسی نتوانست آن را خراب کند
نویسنده : میثم صادقی فرزند شهید
نوشتن نظر:
ارسال پاسخ