بهمناسبت انتشار رمان انتقام خانمحمد، نوشتهی فاطمه رباطجزی
اهل کتاب و مطالعهای را نمیتوان یافت که رمان مشهور و برجستهی «کلیدر» اثر استاد «محمود دولتآبادی» را نخوانده باشد. این رمان در 10 جلد، سالهاست که منتشر میشود و هنوز مخاطب خود را دارد و هماره بر چکاد ادبیات فارسی ایستاده است. رمانی که داستان «گلمحمد» یاغی است. گل محمدی که در کنار خان و مان خود به آسودگی میزیست و سرش در کار خودش بود. حضور «مارال» در این داستان، راه و روشی دیگر را پیش روی مخاطب میگذارد و اتفاقات یکی پس از دیگری روی مینماید. از یک حادثهی ناخواسته، گلمحمد نیز مسیر زندگیاش تغییر میکند و میشود حامی و پشتیبان مردم و در نظر نظمیه و نظمیهچیها میشود یاغی! یاغیای که به هیچ صراطی مستقیم نمیشود و پیغامها و وعدهها را به هیچ میگیرد و پاسخ مزدوران نظمیه را نیز درخور میدهد و به هیچروی تن به مزدوری نمیسپارد. حتیٰ در پاسخ به «شهرضا تربتی» یکی از یاغیانی که همدوش نظمیه و نظمیهچیها شده و به گلمحمد میگوید: «دورهی ما تمام شده است گلمحمد!» میگوید: «پس بگذار بدآخر نباشیم!» گلمحمد راهش را برگزیده بود و آن رهایی از استبداد و سلطهی سلطنت بود. خانها را عاصی کرده بود و خواب را بر چشم زورگویان سبزوار و روستاهایش حرام ساخته بود.
کلیدر، کتابی است که در سبزوار و میان عشایر و روستانشینانش هم نامی و نشانی دارد و جوانانی که از نعمت سوادی برخوردار بودهاند، برای دیگر مردم نیز میخواندهاند. این موضوع را از زبان خود استاد محمود دولتآبادی بخوانید، لطف دیگری دارد:
«مخاطبین آثار من، طیف وسیعی را در برمیگیرند. از قلّهی روشنفکران معاصر که محکومند به اینکه آثار را بخوانند، تا نسل جوان خانوادههای دارا و اعیان؛ و مردمی که خودشان را بهعینه درون زندگانی جاری در کتاب میبینند، که چهقدر هم خود را دوست داشتنی و در عین حال رنجبار میبینند. برای مثال، من نمونههایی دارم از توجه مردم به این کارها که یکیدو تا را نقل میکنم. آخرین باری که رفته بودم تا باز هم راجعبه کلیدر پرسوجو کنم_که البته این پرسوجوها همیشه ناموفق بود_ تو خانهی برادرزن خان محمد نشسته بودم در سوزنده. در آنجا، در آن خانه یک پیلهوری هم نشسته بود. و من با همراهم (یکی از قهرمانان کلیدر که بهخطا پنداشته بودم مرده است) بودم و صحبت میکردیم دربارهي گلمحمد که آن مرد پیلهور گفتش که: راستی، یک کتابی همین پریروزها آورده بودند توی دکان من میخواندند توی سیدآباد که داستان گلمحمد را نوشته بود.»(ما نیز مردمی هستیم، گفتوگو با محمود دولتآبادی، چهلتن، امیرحسین، فریاد، فریدون، فرهنگ معاصر_چشمه، چ سوم، 1380)
خاستگاه کلیدر:
«رمان کلیدر ریشه در رویدادهایی واقعی دارد. گلمحمد، قهرمان این رمان، بهواقع وجود خارجی داشته است. گلمحمد فردی یاغی بود که در سال 1322 بهدست نظامیان کشته شد. خاطرهی قیام او به وسیلهی چهاربیتیهایی که زنان در هنگام جشنها و اعیاد و یا انجام کارهای روزمره میخوانند (قالی بافی و...) در اذهان باقی مانده است. دولتآبادی این اشعار را در دوران کودکیِ خود به دفعات شنیده است.» (رمان، درخت هزار بیشه، کتایون شهپرزاد، ترجمهی آذین حسینزاده، انتشارات معین_ انجمن ایرانشناسی فرانسه، 1382)
یکی از اشعار مشهور و معروفی که توسط خوانندگان متعددی خوانده شده، قطعه یا مقام «ننه گلممد» است. در آن شعر معروف که سینهبهسینه منتقل شده است، از زبان مادر گلمحمد نوحهمانندی خوانده میشود که پر از سوز و گداز و حسرت مادرانه است. هیچ معلوم نیست سرایندهی این شعر کیست. بیشک نمیتواند مرثیهای از زبان مادر گلمحمد باشد؛ چراکه استاد دولتآبادی در مصاحبهای گفته بود که بعدها از زبان مردم شنیده است که گلمحمد مادر نداشته و مادرش در واقع پیش از واقعه فوت کرده بوده؛ از این رهگذر باید چنین برداشت کرد که «بلقیس» مادر گلمحمد که در رمان کلیدر حضوری قاطع دارد و اتفاقاً زنی استوار و محکم و با اقتدار است و در عین حال زنانگی خود را نیز دارد، مخلوق شخصیتپردازی دولتآبادی است.
بههرحال در اینجا اهمیتی ندارد که سرایندهی شعر کیست و آیا واقعاً آن شعر از زبان مادر گلمحمد است یا نه! آنچه مهم است، این است که یک واقعهی محلی، با قلمی استوار و اندیشهای والا، تبدیل به صفحهای از تاریخ میشود و نقشی نسبتاً جهانی پیدا میکند. در جایی از شعر حتی، گفته میشود:
ای جاولونا همیشه نیس ننه گل ممد
اسب سیات د بیشه نیس ننه گل ممد
وصف شما د ایرونس ننه گل ممد
عکس شما د تهرونس ننه گل ممد
حال مشخص نیست که وصف یاغیگریهای گلمحمد در تهران پیچیده است یا وصف قتلعام فجیع گلمحمدها در کوههای سنگرد که قتلگاه آنان شد.
در میان درگیری گلمحمدها با نظمیهچیها، گلمحمد به برادر بزرگش خانمحمد میگوید که از مهلکه بگریزد. دولتآبادی یک جملهی درخشان در دهان گلمحمد خطاب به برادرش خانمحمد میگذارد و میگوید: کینهی تو بیشتر به کار دنیا میآید!
خانمحمد میرود. از راه گریز میرود. راهی که گویی برآن است سر بازگشت نداشته باشد. میرود... در میان آتش و دود و گلوله میرود؛ نه اینکه هراسیده باشد یا از زیر بار آتش جنگ و قتلگاه شانه خالی کرده باشد! نه! میگریزد به امر برادر! گلمحمد! میگریزد تا روز و روزگاری دیگر پا در خاک دیار و قتلگاه برادران و خانعمومیش بگذارد و انتقام بگیرد. انتقام خون! خون برادر! خونی که هرگز فروکش نمیکند. همواره چون چشمه جوشان میماند. تا کی آدمی سر بازگشت گیرد و به قتلگاه بازگردد.
انتقام خانمحمد:
سالها از انتشار رمان کلیدر گذشت و سرنوشت «خانمحمد» برای کسانی که این کتاب را خواندهاند، مبهم بود. گویی همه چشم به دست استاد دولتآبادی داشتند تا مگر دوباره قلم به دست گیرد و واقعهای دیگر را توصیف و توقیع کند. پس از سالها، خانم «فاطمه رباطجزی» که خود اهل خاک سبزوار است، پا در راه میگذارد و پای سخن و خاطرات پیران سبزوار و کلیدر و سوزنده و زعفرانیه مینشیند و بازگشت خانمحمد را فیشبرداری میکند تا از دل آن گفتوشنودها، رمانی دیگر از واقعه و خان و مان گلمحمدها و کلمیشیها بیرون بیاورد.
این رمان با همت «انتشارات بهار اندیشه» و «طنین قلم» در سال 1399در سهجلد منتشر شده است. رمانی که به اتفاق پس از بازگشت خانمحمد پرداخته است.
فاطمه رباطجزی، متولد 1347 و اهل سبزوار است. از 30 سالگی نوشتن را آغاز کرده است و در این راه توفیقاتی نیز به نصیب برده است. گویی نوشتن این رمان، برایش نوعی وظیفهی اجتماعی و ادای دینی به خاک زادگاهش بوده است. گرچه دلی نیز در گرو کلیدر داشته است و این دلبستگی او را به این مهم واداشته است.
قصد نگاه انتقادی به این رمان ندارم و بیشتر با هدف معرفی این اثر، این یادداشت را نوشتم؛ اما، برآنم که این اثر دارای ارزشی چند وجهی است. ابتدا اینکه ادامهی اتفاقات رمان کلیدر و خاندان کلمیشیهاست، نه صرفاً از نگاه یک نویسنده_گرچه قصد مقایسه با استاد دولتآبادی در کار نیست_ که از زاویهی دید دو نویسنده نوشته و منتشر شده است. وجه دیگر این اثر در این است که هرگز خود را بینیاز از رمان کلیدر ندانسته و در جایجای رمان «انتقام خانمحمد» اشارههایی به کلیدر داشته است که با ذکر منبع و تشخیص متن از یکدیگر آمده است. از سوی دیگر، نوشتن ادامهی آن واقعه و اتفاقات پس از آن روزگار، برگ دیگری از تاریخ کلیدر را به ثبت رسانده است و این کار، برای مخاطب اهل کتاب بسی جای خوشوقتی است.
اهمیت آخر که به نظر نگارنده میرسد، این است که در جای جای خراسان بزرگ، اتفاقاتی از این دست بسیار رخ داده و در هر گوشوکنار خراسان، نیاز است نویسندگانی چون خانم رباطجزی کمر همت ببندند و در راه ثبت و ضبط تاریخ شفاهی برآیند. حال چه در قالب رمان ادبی یا چه تاریخ شفاهی! تاریخ شفاهی، تنها زمانی ارزش دارد، که بتوان آن را از منابع و روایان دستاول یا حداقل دستدوم شنید و ثبت کرد؛ چراکه در گذار روزگار، تغییر ماهیت میدهد و یا بهکل فراموش میشود.
نوشتن نظر:
ارسال پاسخ