آخرین اخبار

سواری مجانی؛ پدیده‏ای غایب در کاشمر

روزی پادشاهی از رعایای خود خواست هر کس قدری شیر در دیگی که به درب خانه او می‌آورند بریزد تا آن را بین افراد فقیر تقسیم کنند. وقتی دیگ آماده شد، شاه برای چشیدن طعم شیر درب آن را برداشت اما با دیگی پر از آب مواجه شد، تمامی رعایا با خیال اینکه نفر قبلی در دیگ شیر ریخته، به‌جای سهم خود آب ر...
کد مطلب : 44
جمعه, 18 آذر 1401
47 بازدید
نویسنده : حمیدرضا بی تقصیر

روزی پادشاهی از رعایای خود خواست هر کس قدری شیر در دیگی که به درب خانه او می‌آورند بریزد تا آن را بین افراد فقیر تقسیم کنند. وقتی دیگ آماده شد، شاه برای چشیدن طعم شیر درب آن را برداشت اما با دیگی پر از آب مواجه شد، تمامی رعایا با خیال اینکه نفر قبلی در دیگ شیر ریخته، به‌جای سهم خود آب ریخته بودند تا بتوانند هم در طرح شاه شرکت کنند، هم هزینه‌ای بابت آن نپردازند یا به‌عبارتی می‌خواستند از دیگران سواری مجانی بگیرند. یعنی در راهی که دیگران دارند می‌روند ما بر مرکب آنان سوار شویم بدون آن‌ که هزینه‌ای پرداخت کنیم تا همگی به یک مقصد برسیم.

خدا را شُکر در کاشمر با پدیده سواری مجانی مواجه نیستیم. بعضی مواقع می‏شنویم در جاهای دیگر غیر از کاشمر، این پدیده در ابعاد مختلف مشهود است. فرض کنید در یک مجتمع آپارتمانی صحبت از نظافت بهتر ساختمان می‏شود. مدیر ساختمان موضوع را مطرح می‏کند. همه موافقند. همه قول همکاری می‏دهند. ولی در عمل هیچکس کاری نمی‏کند. همه منتظرند یک نفر پا پیش بگذارد و کاری کارستان در حوزه نظافت مجتمع را متقبل بشود. اوست که باید با یک نظافتچی هماهنگی بکند و هزینه ‏ها را پرداخت نماید. سایرین خوشحالند که مجتمع تمیز شده است. شاید روزی پولی هم به فرد هماهنگ کننده بدهند.

فرض کنید در یک مجتمع تجاری، یکی از مغازه‏داران نگهبانی استخدام می‏کند، سایر مغازه‏ داران توقع دارند که آن نگهبان حواسش به واحدهای صنفی آنها هم باشد. البته حاضر به پرداخت هزینه ‏ای هم نیستند. یقین شما هم مواردی برای بیان در این زمینه دارید. البته هیچکدام از این موارد مربوط به کاشمر نیست. شما هم بسان نگارنده این موارد را در جایی خوانده‏اید و یا در سفرهایتان از دیگران شنیده ‏اید. شنیدم در خوابگاه‏های دانشجویی بحث شستن ظرف‏ها یک دغدغه است. هم ‏اتاقی‏ها تا بتوانند سعی دارند از زیر بار شستن ظرف‏ها فرار بکنند. امید دارند دیگری این مهم را انجام بدهد.

بد نیست بدانید حواس اقتصادانان به پدیده مجانی سوار شدن هست . آنها به دنبال کاهش هزینه‏ ها از طریق مبارزه با این پدیده هستند. سواری مجانی نظام  اقتصاد و بازار را به‌هم می‌ریزد. تصور کنید در اداره‏ای بخشنامه می‏شود که به هر بازنشسته سکه‏ای اعطاء شود، مدیریت مجموعه اجرای این بخشنامه را به آینده موکول می‏کند. کارمندان بازنشسته می‏شوند بی ‏آنکه سکه ‏ای دریافت کنند. چند روز پیش دوستی می‏گفت در مجموعه‏ای طبق بخشنامه باید به خانواده کارمندی که می‏ میرد، هزینه کفن و دفن داده شود، ولی فرادستان آن مجموعه این بخشنامه را مخفی کرده بودند تا بخشنامه جدید آمده و همگان متوجه وجود این بخشنامه شده ‏اند.

 وقتی دولت بانک‌ها را ملزم به پرداخت یک وام با شرایط خاص مطلوب مردم می‌کند، اما تقریباً تمامی بانک‌ها این کار را به تعویق می‌اندازند یا بهانه‌تراشی می‌کنند تا مدت زمانی را برای خود بخرند، در واقع در حال سواری مجانی هستند تا آنچه که حق مردم است و برای آنها دارای هزینه است را به تعویق بیندازند. با تاکید دوباره بر این مهم که در کاشمر پدیده مذکور وجود خارجی ندارد، باید به این مهم اشاره کرد که برخی در تلاشند تا بی‏هر چشمداشتی کاری کارستان برای اطرافیان و هموطنان بکنند. به عنوان مثال به یک نیک ‏اندیش واقف یا مدیری خوشفکر آینده‏ نگر می ‏توان اشاره کرد.

خوشبختانه از این قبیل موارد بسیار در کاشمر بسیار داریم. مثلاً شادروان فتحی به بقاع متبرکه کاشمر رسیدگی کرده آنها را ساماندهی می‏کند و مبتکر احداث بولوار مشجر و باصفای سید مرتضی (ع) می‏شود. بسیاری از موقوفات دیارمان از حوزه علمیه حاج سلطان ‏العلماء تا درمانگاه عصمت ‏السلطنه، از موقوفات مرحوم کاسفی تا موقوفات خاندان میش مست همه و همه در راستای منفعت عموم هستند. انسان‏های شریفی در اطراف ما بودند و هستند که خوش درخشیدن و از نور و گرمای وجودشان همگان بهره‏مند شدند. وقتی که یک کارآفرین باعث اشتغالزایی جمعی می‏شود، یقین کارش کارستان است.

خدا را شُکر شهرستان ما مهد نیک‏اندیشان است و فرصت‏طلبان دوستدار سواری مجانی، جایی در آن نداشته و ندارند. ظریفی می‏گفت در مجموعه‏ ای در شهری دگر شاهد بدعهدی مدیری در حق کارکنانش بودم. متوجه شدم همگان خواهان عزل آن مدیر هستند. ولی کسی مطالبه گر نیست. علت را جویا شدم. گویا حضرات کارمند منتظر نادری بودند که قد علم کند و حرف دل آنها را بزند و بانی تعویض شود. گویا کارکنان خواهان نشستن سر سفره آماده هستند. عافیت‏ طلبی و محافظه‏ کاری مانع صراحت لهجه و بیان نقدشان نسبت به مدیریت می‏شد. ایشان هم متخصص سواری مجانی بودند.

در کاشمر شاهد رواج داشتن فرهنگ یاریگری بودیم. در فرهنگ یاریگری کسی به دنبال منافع شخصی خود نیست. همگان معترفند که با کمک به یکدیگر در عمل به نفعت موردنظرشان می‏رسند. از این بابت هم باید خدا را شُکر کرد. بد نیست بدانید فرهنگ یاریگری در بعض آبادی‏های دیارمان هنوز هم هست. هنوز هم هستند افرادی که وقت کاشت و داشت و برداشت محصول حواسشان به افراد بی‏بضاعت و کم‏بضاعت و بیمار هست. حواسشان به آبروی افراد هست. دغدغه رسیدگی به درد همسایه را دارند. بزرگی می‏گفت وقتی از خانه بیرون می‏آیی ببین دودکش خانه همسایه کار می‏کند یا نه؟ نکند همسایه دردی داشته باشد و نیازی.

مطلب را با حکایتی آغاز کردیم و با حکایتی به پایان می‏رسانیم؛ حکایت کرده‏اند روزی یکی از پادشاهان، به قصد تفریح به اتفاق اطرافیان خود به کوهی مشرف بر پایتخت رفت، مناظر شهر از آن جا به خوبی دیده می‏شد. یکی از اطرافیان به عرض شاه رساند؛ چه خوب است شاه امر بفرمایند در این مکان قصری بسازند تا هر وقت به این جا تشریف‏فرما می‏شوید از مناظر شهر و اطراف نهایت استفاده را نموده باشید! پادشاه این پیشنهاد را پسندید و برای ساختن قصر در آن محل دستور داد. بنای قصر نزدیک به اتمام بود که شاه جهت تفریح و سرکشی به آن جا رفت.

یکی از ملتزمین نزدیک شاه معروض داشت پادشاها! اگر در جلوی این قصر استخر آبی باشد به زیبایی این قصر خواهد افزود. پادشاه این نظر را پسندید و امر به ساختن استخر  کرد. بعد از اتمام این دو پروژه، شاه و ملتزمانش متوجه شدن که استخر آب ندارد! قرار شد جهت پر نمودن استخر، از سقاهای شهر استفاده شود. مقرر شد که سقاها از آب‏انبارهای شهر، مَشک‏هایشان را پر نموده و به بالای کوه ببرند وسپس طبق فرامین همایونی مَشک‏های آب را در استخر خالی نمایند. شاه یک نفر را مامور کرد تا با صدای شیپور روند اجرا شدن کار را به سقاها آموزش دهد. با صدای شیپور اول سقاها می‏بایست با مَشک‏هایشان در اطراف استخر قرار بگیرند.

 با صدای شیپور دوم مَشک‏های پر از آب را روی استخر قرار دهند و با صدای شیپور سوم بندهای مَشک‏ها باز شود و آب مَشک‏ها وارد استخرنمایند. در میان سقاهای شهر، پیرمرد سقایی بود که برای گذران امرار و معاش خانواده، روزانه چند مَشک را به اطراف می‏برد و می‏فروخت. او توانایی بیشتر کار کردن را نداشت. اما متاسفانه به دستور ملوکانه شاه پیرمرد سقا نیز در لیست  قرار گرفت. سقای پیر مأیوس و درمانده شد و به فکر چاره و راه‏حلی شد، با خود گفت چه بهتر است از این فرصت استفاده  و مَشک خود را پر از باد کنم. یقین در کنار سایر سقاها ،هیچکس به خالی بودن مَشک من شک نمی کند.

روز موعود فرا رسید و به دستور شاه، مامور شیپور به دست به سمت کاخ بالای کوه رهسپار شد و سقاها نیز بر اساس فرامین داده شده مَشک‏هایشان را آماده پر کردن استخر نمودند. مامور شیپور اول و دوم را به صدا در آورد و سقاها مَشک ها را در لبه استخر قرار دادند و منتظر شیپور سوم شدند. همین که صدای شیپور سوم نواخته شدو سقاها سر مَشک‏ها را باز نمودند، معلوم شد که همه سقاها فکر همین پیر مرد را کرده بودند. همه مَشک‏ها به جای آب با باد پر شده بود!!! امان از سواری مجانی.
نویسنده: حمیدرضا بی تقصیر