سواری مجانی؛ پدیدهای غایب در کاشمر
روزی پادشاهی از رعایای خود خواست هر کس قدری شیر در دیگی که به درب خانه او میآورند بریزد تا آن را بین افراد فقیر تقسیم کنند. وقتی دیگ آماده شد، شاه برای چشیدن طعم شیر درب آن را برداشت اما با دیگی پر از آب مواجه شد، تمامی رعایا با خیال اینکه نفر قبلی در دیگ شیر ریخته، بهجای سهم خود آب ریخته بودند تا بتوانند هم در طرح شاه شرکت کنند، هم هزینهای بابت آن نپردازند یا بهعبارتی میخواستند از دیگران سواری مجانی بگیرند. یعنی در راهی که دیگران دارند میروند ما بر مرکب آنان سوار شویم بدون آن که هزینهای پرداخت کنیم تا همگی به یک مقصد برسیم.
خدا را شُکر در کاشمر با پدیده سواری مجانی مواجه نیستیم. بعضی مواقع میشنویم در جاهای دیگر غیر از کاشمر، این پدیده در ابعاد مختلف مشهود است. فرض کنید در یک مجتمع آپارتمانی صحبت از نظافت بهتر ساختمان میشود. مدیر ساختمان موضوع را مطرح میکند. همه موافقند. همه قول همکاری میدهند. ولی در عمل هیچکس کاری نمیکند. همه منتظرند یک نفر پا پیش بگذارد و کاری کارستان در حوزه نظافت مجتمع را متقبل بشود. اوست که باید با یک نظافتچی هماهنگی بکند و هزینه ها را پرداخت نماید. سایرین خوشحالند که مجتمع تمیز شده است. شاید روزی پولی هم به فرد هماهنگ کننده بدهند.
فرض کنید در یک مجتمع تجاری، یکی از مغازهداران نگهبانی استخدام میکند، سایر مغازه داران توقع دارند که آن نگهبان حواسش به واحدهای صنفی آنها هم باشد. البته حاضر به پرداخت هزینه ای هم نیستند. یقین شما هم مواردی برای بیان در این زمینه دارید. البته هیچکدام از این موارد مربوط به کاشمر نیست. شما هم بسان نگارنده این موارد را در جایی خواندهاید و یا در سفرهایتان از دیگران شنیده اید. شنیدم در خوابگاههای دانشجویی بحث شستن ظرفها یک دغدغه است. هم اتاقیها تا بتوانند سعی دارند از زیر بار شستن ظرفها فرار بکنند. امید دارند دیگری این مهم را انجام بدهد.
بد نیست بدانید حواس اقتصادانان به پدیده مجانی سوار شدن هست . آنها به دنبال کاهش هزینه ها از طریق مبارزه با این پدیده هستند. سواری مجانی نظام اقتصاد و بازار را بههم میریزد. تصور کنید در ادارهای بخشنامه میشود که به هر بازنشسته سکهای اعطاء شود، مدیریت مجموعه اجرای این بخشنامه را به آینده موکول میکند. کارمندان بازنشسته میشوند بی آنکه سکه ای دریافت کنند. چند روز پیش دوستی میگفت در مجموعهای طبق بخشنامه باید به خانواده کارمندی که می میرد، هزینه کفن و دفن داده شود، ولی فرادستان آن مجموعه این بخشنامه را مخفی کرده بودند تا بخشنامه جدید آمده و همگان متوجه وجود این بخشنامه شده اند.
وقتی دولت بانکها را ملزم به پرداخت یک وام با شرایط خاص مطلوب مردم میکند، اما تقریباً تمامی بانکها این کار را به تعویق میاندازند یا بهانهتراشی میکنند تا مدت زمانی را برای خود بخرند، در واقع در حال سواری مجانی هستند تا آنچه که حق مردم است و برای آنها دارای هزینه است را به تعویق بیندازند. با تاکید دوباره بر این مهم که در کاشمر پدیده مذکور وجود خارجی ندارد، باید به این مهم اشاره کرد که برخی در تلاشند تا بیهر چشمداشتی کاری کارستان برای اطرافیان و هموطنان بکنند. به عنوان مثال به یک نیک اندیش واقف یا مدیری خوشفکر آینده نگر می توان اشاره کرد.
خوشبختانه از این قبیل موارد بسیار در کاشمر بسیار داریم. مثلاً شادروان فتحی به بقاع متبرکه کاشمر رسیدگی کرده آنها را ساماندهی میکند و مبتکر احداث بولوار مشجر و باصفای سید مرتضی (ع) میشود. بسیاری از موقوفات دیارمان از حوزه علمیه حاج سلطان العلماء تا درمانگاه عصمت السلطنه، از موقوفات مرحوم کاسفی تا موقوفات خاندان میش مست همه و همه در راستای منفعت عموم هستند. انسانهای شریفی در اطراف ما بودند و هستند که خوش درخشیدن و از نور و گرمای وجودشان همگان بهرهمند شدند. وقتی که یک کارآفرین باعث اشتغالزایی جمعی میشود، یقین کارش کارستان است.
خدا را شُکر شهرستان ما مهد نیکاندیشان است و فرصتطلبان دوستدار سواری مجانی، جایی در آن نداشته و ندارند. ظریفی میگفت در مجموعه ای در شهری دگر شاهد بدعهدی مدیری در حق کارکنانش بودم. متوجه شدم همگان خواهان عزل آن مدیر هستند. ولی کسی مطالبه گر نیست. علت را جویا شدم. گویا حضرات کارمند منتظر نادری بودند که قد علم کند و حرف دل آنها را بزند و بانی تعویض شود. گویا کارکنان خواهان نشستن سر سفره آماده هستند. عافیت طلبی و محافظه کاری مانع صراحت لهجه و بیان نقدشان نسبت به مدیریت میشد. ایشان هم متخصص سواری مجانی بودند.
در کاشمر شاهد رواج داشتن فرهنگ یاریگری بودیم. در فرهنگ یاریگری کسی به دنبال منافع شخصی خود نیست. همگان معترفند که با کمک به یکدیگر در عمل به نفعت موردنظرشان میرسند. از این بابت هم باید خدا را شُکر کرد. بد نیست بدانید فرهنگ یاریگری در بعض آبادیهای دیارمان هنوز هم هست. هنوز هم هستند افرادی که وقت کاشت و داشت و برداشت محصول حواسشان به افراد بیبضاعت و کمبضاعت و بیمار هست. حواسشان به آبروی افراد هست. دغدغه رسیدگی به درد همسایه را دارند. بزرگی میگفت وقتی از خانه بیرون میآیی ببین دودکش خانه همسایه کار میکند یا نه؟ نکند همسایه دردی داشته باشد و نیازی.
مطلب را با حکایتی آغاز کردیم و با حکایتی به پایان میرسانیم؛ حکایت کردهاند روزی یکی از پادشاهان، به قصد تفریح به اتفاق اطرافیان خود به کوهی مشرف بر پایتخت رفت، مناظر شهر از آن جا به خوبی دیده میشد. یکی از اطرافیان به عرض شاه رساند؛ چه خوب است شاه امر بفرمایند در این مکان قصری بسازند تا هر وقت به این جا تشریففرما میشوید از مناظر شهر و اطراف نهایت استفاده را نموده باشید! پادشاه این پیشنهاد را پسندید و برای ساختن قصر در آن محل دستور داد. بنای قصر نزدیک به اتمام بود که شاه جهت تفریح و سرکشی به آن جا رفت.
یکی از ملتزمین نزدیک شاه معروض داشت پادشاها! اگر در جلوی این قصر استخر آبی باشد به زیبایی این قصر خواهد افزود. پادشاه این نظر را پسندید و امر به ساختن استخر کرد. بعد از اتمام این دو پروژه، شاه و ملتزمانش متوجه شدن که استخر آب ندارد! قرار شد جهت پر نمودن استخر، از سقاهای شهر استفاده شود. مقرر شد که سقاها از آبانبارهای شهر، مَشکهایشان را پر نموده و به بالای کوه ببرند وسپس طبق فرامین همایونی مَشکهای آب را در استخر خالی نمایند. شاه یک نفر را مامور کرد تا با صدای شیپور روند اجرا شدن کار را به سقاها آموزش دهد. با صدای شیپور اول سقاها میبایست با مَشکهایشان در اطراف استخر قرار بگیرند.
با صدای شیپور دوم مَشکهای پر از آب را روی استخر قرار دهند و با صدای شیپور سوم بندهای مَشکها باز شود و آب مَشکها وارد استخرنمایند. در میان سقاهای شهر، پیرمرد سقایی بود که برای گذران امرار و معاش خانواده، روزانه چند مَشک را به اطراف میبرد و میفروخت. او توانایی بیشتر کار کردن را نداشت. اما متاسفانه به دستور ملوکانه شاه پیرمرد سقا نیز در لیست قرار گرفت. سقای پیر مأیوس و درمانده شد و به فکر چاره و راهحلی شد، با خود گفت چه بهتر است از این فرصت استفاده و مَشک خود را پر از باد کنم. یقین در کنار سایر سقاها ،هیچکس به خالی بودن مَشک من شک نمی کند.
روز موعود فرا رسید و به دستور شاه، مامور شیپور به دست به سمت کاخ بالای کوه رهسپار شد و سقاها نیز بر اساس فرامین داده شده مَشکهایشان را آماده پر کردن استخر نمودند. مامور شیپور اول و دوم را به صدا در آورد و سقاها مَشک ها را در لبه استخر قرار دادند و منتظر شیپور سوم شدند. همین که صدای شیپور سوم نواخته شدو سقاها سر مَشکها را باز نمودند، معلوم شد که همه سقاها فکر همین پیر مرد را کرده بودند. همه مَشکها به جای آب با باد پر شده بود!!! امان از سواری مجانی.
نویسنده: حمیدرضا بی تقصیر
نوشتن نظر:
ارسال پاسخ