آخرین اخبار

خوش‌باشی در ادبیات عامیانه

یکی از شاخصه‌های ادبیات فارسی، شاخه‌های متعدد آن است. همان‌طور که ادبیات رسمی فارسی به چند شاخه‌ی عرفانی، حماسی، غنایی، تعلیمی و...  تقسیم می‌شود، در همین راستا، ادبیات شفاهی (عامیانه) هم حرکت کرده است. البته به‌طور اخصّ در ادبیات این‌گونه نیست؛ ما در دیگر...
کد مطلب : 60
دوشنبه, 19 دی 1401
15 بازدید
نویسنده : حمید ضیایی

یکی از شاخصه‌های ادبیات فارسی، شاخه‌های متعدد آن است. همان‌طور که ادبیات رسمی فارسی به چند شاخه‌ی عرفانی، حماسی، غنایی، تعلیمی و...  تقسیم می‌شود، در همین راستا، ادبیات شفاهی (عامیانه) هم حرکت کرده است. البته به‌طور اخصّ در ادبیات این‌گونه نیست؛ ما در دیگر ساحات علوم، هم‌دوش و هم‌پایه‌ی رسمیت‌ها، غیر رسمی‌ها را هم داریم. به‌عنوان مثال در کنار طب رسمی، طب سنتی یا عامیانه هم داریم. در کنار نجوم رسمی و علمی، نجوم عامیانه هم وجود دارد. اساساً در کنار هر علم رسمی، یک علم شفاهی هم حرکت کرده و امروز هم ما با علوم شفاهی یا عامیانه مواجهیم با شکل و شمایلی و قالبی به‌روزتر.

ادبیات، در میان مردم وجهی برجسته‌تر و پرکاربردتر دارد. در واقع باید این‌گونه بیان کنیم که به‌عنوان مثال طب عامیانه، اگر چه وجهی عامی دارد، باز هم در اختیار عده‌ای مشخص بوده است؛ اما، ادبیات شمول بیشتری دارد و در واقع هرکس که از نعمت حافظه‌ای مقبول برخوردار باشد، می‌تواند یک راویِ ادبیات شفاهی باشد.

ادبیات شفاهی چند شاخه‌ی برجسته و مهم دارد و دوشادوش موسیقی حرکت کرده است. به واقع بخش عمده‌ای از ادبیات شفاهی را باید در قالب ریتم و ملودی بررسی کنیم. لالایی‌ها، موسیقی و اشعار کار، دوبیتی‌ها و فراقی‌ها، چوپانی‌ها، کوچه‌باغی‌ها و پادایرگی‌ها، وجه موسیقایی برجسته‌ای دارد که عجالتاً ما در این‌جا به مقوله‌ی موسیقی وارد نمی‌شویم.

تعلیم و تربیت همواره دغدغه‌ی انسان بوده و در هر دوره‌ی تاریخی کسانی همّ خود را در این راه مصروف داشته‌اند. والدین اولین معلمانی هستند که فرزندان، بسیاری از نکات مربوط به زندگی فردی و اجتماعی و خانوادگی را از آنان فرا می‌گیرند. در این میان، والدینی بوده و هستند که از طبعی لطیف و حافظه‌ای قوی برخوردارند و نکات مختلف مربوط به زندگی را در قالب داستان‌ها و افسانه‌ها، ترانه‌ها و دوبیتی‌ها، ضرب‌المثل‌ها و کنایه‌ها و متل‌ها، چیستان‌ها طرح و بیان ‌کرده‌اند.

در این قالب مشخص ادبی که امروزه آن را به‌عنوان ادبیات شفاهی (عامیانه یا فولکلور) می‌شناسیم، حماسه، پریان (سورئالیسم)، غنایی، تعلیمی وجود دارد که هرکدام نماینده‌ی تفکر طیفی خاص با هدفی مشخص‌اند. در میان ادبیات رسمی، تفکری به‌نام تفکر خیّامی رواج دارد که بیشتر به‌جنبه‌ی به اعتباری دنیا و غنیمت شمردن لحظه‌به‌لحظه‌ی زندگی، مرگ و... می‌پردازد و تحلیل و تفسیر می‌شود. به‌عنوان مثال این رباعی از خیّام قابل توجه است:

 

 

ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم

با هفت‌هزارسالگان سربه‌سریم

 

در این رباعی با تفکری مواجهیم که انسان را به غم نخوردن، دم را غنیمت شمردن، گذشتن از دنیای فانی دعوت می‌کند. در مصراع پایانی، شاعر، حجت را بر انسان تمام می‌کند و صراحتاً اعلام می‌کند که هنگامی که مرگ فرا رسد، دیگر هیچ فرقی نمی‌کند که امروز کسی از بین رفته است یا هفت‌هزار سال پیش! چرا که در عین حال، هر دو انسان، دیگر نه به‌مثابه‌ی موجودی زنده، که به‌مثابه‌ی فعلی ماضی در آمده‌اند و تنها خاطره‌ای از آنان به‌جا مانده است.

گاهی حتیٰ برای این موضوع از تمثیل و کنایه و تشبیهات متعددی بهره می‌گیرند که در خور توجه است.

 

یک قطرهٔ آب بود با دریا شد

یک ذرهٔ خاک با زمین یکتا شد

آمدشدن تو اندر این عالم چیست

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

 

در این رباعی، ما باز هم با نوعی تفکر خوش‌باشی و هیچ‌انگاری دنیا مواجهیم که شاعر، آمدن و رفتنِ انسان را به پدیدار شدن و گریختن مگس تشبیه کرده است. در این رباعی ابتدا انسان به آبی تشبیه شده که با دریا (اجتماع انسانی) همراه می‌شود و پس از آن با مرگ تبدیل به خاک می‌گردد و این ذره‌ی خاک با زمین یکتا می‌شود که اشاره به تجزیه‌ی انسان در خاک دارد. در بیت دوم ما با تشبیهی مواجه می‌شویم که نه‌تنها حضور انسان را در این خاکدان کوتاه و موقت می‌داند، بلکه حضور انسان را به مگسی تشبیه می‌کند که می‌آید و با پریدنش نیز محو می‌شود. گویی از ابتدا حضور و ظهوری نداشته است.

 البته، تشبیه و مثال آوردن با موجودات کوچک هم‌چون پشه در قرآن هم مسبوق است؛ از این نوع بیان برای نشان دادن اتفاقی بزرگ استفاده می‌شده است. در قرآن اشاره شده است که از آوردن مثال با موجودی چون هم دریغ نمی‌شود؛ چراکه در پس این مثال و تشبیه پیامی بزرگ نهفته است.

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:

 «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ»

«و خدا را شرم و ملاحظه از آن نیست که به پشه و چیزی بزرگتر از آن مثل زند، پس آنهایی که به خدا ایمان آورده‌اند می‌دانند که آن مثل حق است از جانب او، و اما آنهایی که کافرند می‌گویند: خدا را از این مثل چه مقصود است؟ گمراه می‌کند به آن مثل بسیاری را و هدایت می‌کند بسیاری را! و گمراه نمی‌کند به آن مگر فاسقان را» (سوره‌ی مبارک بقره، آیه‌ی 26)

 

ادبیات هم از  مثال‌ها و تشبیهات مختلفی بهره‌ می‌جوید و برای بیان مقصد و مقصود خود به تشبیه «آمدن و شدن» (به‌معنای رفتن، قالب تن تهی کردن، از دست رفتن) مگس التجا می‌جوید.

 

هیچ‌انگاری دنیا به‌معنای آن نیست که انسان زندگی‌اش را روی هوا رها کند و تن به هیچ فعالیت و تلاشی برای ساختن ندهد؛ که ساختن و پرداختن زندگی خود امری مهم است ولی مقصود دل نبستن به این جهان است.

سعدی می‌فرماید:

هرکه آمد عمارتی نو ساخت

رفت و منزل به دیگری پرداخت

هم‌چنین  بیهقی در سست‌عهدی و ناپایداری جهان هستی در داستان «حسنک وزیر» چنین اشاره می‌کند:

«احمق مردا که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت بازستاند.»

 

این نوع تفکر که با ذکر چند مثال از ادبیات رسمی بیان شد، در ادبیات شفاهی نیز حضور دارد. در ادبیات شفاهی، این تفکر در قالب‌‌های «اوسنه»(افسانه‌های محلی)، «دوبیتی»، «لالایی» رواج یافته است و به وجه ناپایدار و سستِ دنیا و نهی از دلبستگی و توجه به وقت و «خوش‌باشی» اشاره شده است.

در قالب افسانه‌ها، معمولاً با داستان‌هایی از «سلطان محمود» و «شاه عباس» بیان مقصود می‌کنند. در این افسانه‌ها، عموماً شاه عباس در حال عزیمت و سرکشی از ولایات است که در گذر «جوانی زیبا»، «درویشی پیر» و امثالهم را می‌بیند و با آن فرد به‌واسطه‌ی وزیر و مشاوری به گفت‌وگو می‌پردازد. البته در قالب شخصیت‌های دیگری هم حضور دارد و گاهی ممکن است ما حضور «حضرت خضر» را در افسانه یا قصه‌ای داشته باشیم.

از سوی دیگر، در میان دوبیتی‌ها و اشعاری که عموماً جنبه‌ی هم‌خوانی، تک‌خوانی در جمع یا همراه با ساز، لالایی‌ها این تفکر وجود دارد:

غمِ دنیا ر نخور، زنهار! زنهار!

غمِ دُنیا ر به دنیادار بسپار

چنان‌که دیگران با ما سپردن

تو هم با دیگران بسپار و بگذار

 

و یا:

 

امروزکه در این مُلک خدا پیدایُم

فِردا مُ به‌زیر خاک ناپیدایُم

می‌بینُم و می‌شنُوَم که آخِر مرگه

یارب! به‌چگونه عاشق دنیایُم

 

 

و یا:

 

به قبرستان گذر کردُم صباحی

شنیدُم ناله و افغان و آهی

بدیدُم کله‌ای پوسیده می‌گفت

که ای دنیا نمی‌ارزه به کاهی

 

در سرتاسر ادبیات رسمی و شفاهی فارسی، هشدار برای فانی بودن و دل نبستن و دم را غنیمت دانستن به‌وفور دیده می‌شود. شاید نیاز باشد در زمان‌ و زمانه‌ای که دغدغه‌ی انسان‌ها چیزی بیش و پیش از توجه به وجود انسانی و کیهانی خود است و سرتا پا در مادیات مستغرق است و روح و جسم خود را از یاد برده است، تلنگرگکی با خواندن و دریافتن آن چه میراث کهن ماست به خود بزنیم.

روزی در جاده‌ای روستای، پشت یه موتور سه‌چرخه‌ی باری خواندم که نوشته بود: «بیهوده متاز که مقصد خاک است.»

هریک به زبان خویش، بیان حالی کرده و می‌کنند.

 

شاید خالی از لطف نباشد که این بیت حافظ را برای حسن‌ختام یادداشت بیاورم:

 

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است

هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق...

 

نویسنده: حمید ضیایی