آخرین اخبار

افسانه‌ها می‌میرند

فرهنگ‌شفاهی ایران و علی‌الخصوص خراسان مشحون از داستان‌ها و افسانه‌های مختلف است. داستان‌ها و افسانه‌هایی که در دنیای مدرن در حال فراموشی است. دنیای امروز برای بسیاری از نسل‌ها دست‌نیافتنی و دور از ذهن است و می‌توان گفت که میان افسانه‌ها و نسل جدید...
کد مطلب : 360
جمعه, 14 دی 1403
38 بازدید
نویسنده : حمید ضیایی

فرهنگ‌شفاهی ایران و علی‌الخصوص خراسان مشحون از داستان‌ها و افسانه‌های مختلف است. داستان‌ها و افسانه‌هایی که در دنیای مدرن در حال فراموشی است. دنیای امروز برای بسیاری از نسل‌ها دست‌نیافتنی و دور از ذهن است و می‌توان گفت که میان افسانه‌ها و نسل جدید فاصله‌ای طولانی افتاده است. جامعه‌ای که قرار و مدار خود بر افسانه‌ها و حکمت‌ها و پندها استوار کرده بود، امروزه دست‌خوش دنیایی شده که آن را مجازی می‌خوانیم.

در میان مردم کوچه‌وبازار همواره کنایه‌ها و مثل‌ها و واگویه‌های مختصری رواج داشت که به‌اقتضای حال‌ومقال از آن‌ها بهره‌ می‌جستند. امروزه این دریای غنی حکمت و تجربه رو به خشکی نهاده و نسل جدید تا حدود زیادی معناهای آن را درک نمی‌کنند.

زبان فارسی را می‌توان زبانی شیرین و آهنگین برشمرد که در دل خود هزاران‌هزار پند و اندرز و حکمت را به موجزترین شکل ممکن جای داده و هرکدام را می‌توان به‌طور جداگانه واکاوید و بررسی کرد. در اعماق اندیشه‌ی گذشتگان چه چیزی جز زندگی و تجربه‌ی زیسته می‌توانسته وجود داشته باشد که این‌گونه فراز و فرود روزگار را به نسل پس از خود منتقل می‌کرده است؟ روزبه‌روز زبان فارسی نحیف‌تر و لاغرتر می‌شود؛ کنایات و مثل‌ها و اندرزها از زبان رخت برمی‌بندد و به فراموشی سپرده می‌شود. و آن‌چه به جای می‌ماند یک زبان سست و ناتندرست و اصطلاحاً شترگاو‌پلنگ است که به‌همه چیز شبیه است جز زبان فارسی. با این همه، بعضی باز بر طبل سره‌نویسی می‌کوبند و عده‌ای هم چون «گوش روزه‌دار که بر الله‌اکبر»، چشم بر دهان این جماعت می‌دوزند و پست‌های مختلف می‌سازند و در فضای مجازی پخش می‌کنند و تمام دغدغه‌شان می‌شود گفتن «درود» به‌جای «سلام و علیک» که مبادا خدایی‌ناکرده مرتکب تکلم عربی شوند. البته فقط مشکل این جماعت سره‌نگار، کلمات عربی است و با دیگر کلمات چون غربی گویی مشکلی ندارند و می‌توانند ساعت‌ها ریشه‌یابی کنند و از دوره‌ی زبان هندواروپایی برایمان استدلال نمایند که ریشه‌ی فلان کلمه در پارسی میانه وجود داشته و حالا منسوخ گردیده است.

زبان تا کجا پیش خواهد رفت و چه بلایی بر سرش خواهد آمد؟ آن‌چه مسلم است این است که زبان، خارج تمام نظریات و نظریه‌پردازی‌ها به مسیر خود ادامه می‌دهد و نمی‌توان آن را دستوری پیش برد. چیزی هم که امروزه شاهدیم این است که این مسیر به ترکستان خواهد رسید و با این وضع قطعاً نمی‌توان با جایگزین کردن «موج‌پز» به‌جای «ماکروویو» و یا «تصدانه» به‌جای «مگاپیکسل» کاری از پیش برد. به‌بیان دیگر اوضاع خیط است و چنین واژه‌گزینی‌ها بیشتر مورد تمسخر قرار می‌گیرد تا اقبال عمومی و استعمال آن در میان مردم.

 

بهداشت زبانی

 

چند وقت پیش با جمعی از دوستان رادیویی‌ام مشغول شنیدن برنامه‌های تولیدی در حوزه‌ی فرهنگ‌شفاهی بودیم. محور آن برنامه‌ها توجه و تمرکز روی گویش‌ها و لهجه‌هاست و هدف این برنامه‌ها نیز ثبت اصطلاحات و بیان صحیح در لهجه‌های مختلف است. نکته‌ای در یکی از برنامه‌ها برای یکی از دوستان آن جمع جلب‌توجه کرد و آن نوع ادبیات مؤدبانه‌ی یکی از روایان در برنامه‌ی رادیویی بود. در پاسخ گفتم این بهداشت زبانی مردمان گذشته را می‌رساند که تا چه میزان نوع بیان، مورد توجهشان بوده است.

چیزی که امروزه در میان نسل جدید چندان اقبالی ندارد، توجه به نوع بیان اجتماعی است. اگر بخواهم صراحتاً موضع خود را بیان کنم، باید بگویم در معاشرت‌های گفتاری روزمره ما دچار نوعی ولنگاری جمعی شده‌ایم.

نوع بیان و آداب‌معاشرت اجتماعی در گذشته بیش از امروز مقصود و منظور بوده است. چیزی که امروز به‌آن توجه نمی‌شود و یا بهتر است بگوییم که آن‌طور که بایسته است توجهی نمی‌شود.

نبود آموزش صحیح یکی از مهم‌ترین مسایلی است که به آن توجه نشده و اهمیّت آن نیز تبیین نگردیده است. از همین رو وقتی در برنامه‌ای رادیویی یک فرد روستایی با پیشه‌ی دامداری ادبیاتی شسته‌رُفته دارد، برای بسیاری از امروزیان باعث تعجب و حیرت است. این درصورتی است که ادبیات گذشته منطقاً نباید موجب حیرت شود و اتفاقاً ادبیات سست امروز است که با تمام ظرفیّت‌های مختلف زبانی و غنیمت‌اش باید موجب حیرت و تعجب گردد.

این سست‌زبانی به کتاب‌های جدید هم راه یافته و نویسندگان تازه‌کار نیز تن به نوشتارهای سستی داده‌اند که مخاطب امروز را حفظ کنند. به‌بیان ساده‌تر باید گفت که نویسنده دیگر نه متفکر‌ و مرّوج افکار عمیق انسانی که تنها تولیدکننده‌ی کلماتی است که مخاطب آن را دوست دارد و دنبال می‌کند.

 

جای خالی کنایه‌ها و مَثَل‌ها

از ظرفیّت‌های مهم زبان فارسی گویش‌ها و لهجه‌های مختلف است. درگذشته مشاغل و پیشه‌های مختلف هرکدام زبان و ادبیات و کنایه و مثل‌های خود را داشته است. دامداران، ریسندگان، مسگران، کشاورزان و... هر کدام با زبان و ادبیات خود سخن می‌گفته‌اند و از کنایات و مثل‌های پیشه‌ی خود استفاده می‌کرده‌اند. امروزه اما در میان گویش‌وران نسل جدید، ما تنها یک نوع بیان را می‌شنویم. لهجه‌ها به سمت و سوی تهرانی سوق یافته و ادبیات نیز به‌طرز عجیبی تحت‌تأثیر فضای مجازی است. این تأثیرپذیری تا جایی پیش رفته که در رسانه‌ی ملی نیز مورد اقبال است.

کنایه‌ها و مثل‌ها نه‌تنها گرمابخش سخن‌ها و محافل و بزم‌ها می‌شد که با نیش‌خندی نیز همراه بود که خود باعث تأثیر بیشتر و حفظ آن نیز بود. سخن‌گوها در واقع هنرمندانی بودند که کلام خود را با بیت شعری، کنایه‌ای، مثلی می‌آراستند تا هم نفوذ کلامشان بیشتر شود و هم در حافظه‌ی شنونده ماندگار گردد. به‌واقع این عبارات و جمله‌های طنزگونه و عمیق، رنگ‌ولعاب کلام را دوچندان می‌کرد. گوینده دیگر برای مخاطبان خسته‌کننده نبود و کلام نیز خشک و عبوس و زمخت نمی‌نمود. این یکی از زیبایی‌ها و لطافت‌های زبان فارسی است که باید دوباره آن را احیا و حفظ کنیم.

 

 

افسانه‌های فراموش‌شده

 

بخشی از تعلیم و تربیت جامعه‌ی گذشته‌ی ایرانی را افسانه‌ها تشکیل می‌داده است. افسانه‌هایی که در قالب‌های مختلف حماسی، روایی، عاشقانه و... توسط پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها روایت می‌شد. شب‌نشینی‌های مختلف در شب‌های زمستان و بزم‌های مختلف افسانه‌گویی و شاهنامه‌خوانی جزوی از فرهنگ ما ایرانیان بوده که هنوز به‌عنوان مثال شب چله را می‌توان ذکر کرد. این افسانه‌ها با هدف‌های مختلف تعلیمی و تربیتی روایت می‌شد و گویندگان «شیرین‌گفتار» این مهم را برعهده داشتند.

چیزی که امروز در جامعه‌ دیگر روایت نمی‌شود، افسانه است. داستان‌پردازی‌ است. داستان‌ها گرچه خیالی، اما دارای اندیشه‌های متعالی انسانی‌اند و همین اندیشه‌های متعالی بود که رفتار جامعه‌ی روستایی یا شهری را شکل می‌بخشید. این افسانه‌ها اکنون در حال فراموشی‌ است و جایشان را به محتواهایی داده‌اند که آن را مدرن می‌شناسیم. من درباره‌ی سطح هنری سخن می‌گویم که ساختار جامعه را تشکیل می‌دهد و زبان امروز باتوجه به خلط با کلمات بیگانه این توانایی را دارد از دست می‌دهد.